در تاریخ معاصر علوم، معانی مفاهیمی مانند «مکتب»، «نظریه» و یا «تئوری» تا حد زیادی مترادف به کار رفته است. منظور از این مفاهیم غالبا ارائه بینش و روش خاصی است که جهت تبیین و توجیه، ساخت و کنش و کیفیت و کمیت روابط بعضی از پدیده های مرتبط با هم در جهان هستی بکار می رود (شاملو،1389).

 

از آنجا که بینش دانشمندان متفاوت است، لذا دیدگاه آنها نسبت به شناخت و توجیه پدیده های عالم هستی نیز با هم تفاوت دارد. از این 

خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir

  رو مکاتب و نظریات بسیاری درباره تبیین و توجیه رفتار موجودات زنده و بخصوص رفتار انسان پدید آمده است. علاقمندان به مطالعه انسان، همیشه این سئوال را مطرح می کنند که چه مقدار از شخصیت ارثی و به فطرت مربوط می شود و چه مقدار آن با محیط و فرهنگ او ارتباط دارد؟ این موضوع در تاریخ تکامل عقاید، هر زمان به نحوی فلاسفه، دانشمندان و بخصوص روانشناسان را به خود مشغول داشته است. فطرت گرایی در روانشناسی تاریخی طولانی دارد. برای مثال بقراط، پدر علم پزشکی معتقد بود که خلقیات انسان از تعادل چهارز مزاج «خون،صفرای زرد،صفرای سیاه و بلغم» تشکیل می شود. در زمان ما، یعنی قرن بیستم افرادی مانند کرچمر[1](1935) و شلدون[2](1944) طبق نظریه هایی که ارائه داده اند، خصوصیات و خلقیات روانی انسان را به ساختمان فطری و جسمانی آنها مربوط دانسته اند. در نظریه افرادی مانند فروید نیز مفهوم نهاد[3] که در شکل گیری زیربنایی شخصیت اهمیت فراوانی دارد به خصوصیات سرشتی و نهادی افراد مربوط می شود. در آن سوی فطرت گرایی مسئله محیط گرایی در ایجاد و تکامل شخصیت قرار دارد که البته موضوع تازه ای نیست. رفتارگرایان تاثیر یادگیری و شکل گیری عادات را در مجموع سازنده شخصیت ناشی از محیط و فرهنگ می دانند. به عقیده آنها از زمان واتسون[4] تاکنون، این امر مهمترین و اساسی ترین مسئله در مطالعه شخصیت است. در زمان ما، بسیاری از روانشناسان، روانپزشکان و متخصصان سلامت روان، رفتار انسان و کنشهای بهنجار و نابهنجار او را ناشی از ارتباط متقابل و دائمی این دو عامل یعنی فطرت و محیط می دانند (اسکات [5]به نقل از جمالفر، 1384).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...