واژه ی کلاسیک در معنای عام خود، به تمام آثاری که نمونه ی ادبیات یک کشور و مایه ی افتخار آن کشور است اطلاق می شود. اما در معنای سبک شناسانه دیگر به آن معنای وسیع بسنده نخواهیم کرد.« مکتب کلاسیک به مکتبی در ادبیات گفته می شود که پیش از تولد سایر مکاتب ادبی در قرن 17 در فرانسه متولد شد» (سید رضا،81:1376)

 

و خود را مقلد ادبیات قدیم یونان و روم می دانست. کلاسیسیم اساساً مکتبی فرانسوی است و نمایشنامه نویس و منتقد بزرگ آن زمان فرانسه، کورِنی، درتدوین ونشر وهمه گیری این مکتب نقش بسزایی ایفا نمود. کمی بعد نسخه ی انگلیسی شده ی این مکتب را در کار شاعران معروف به شاعران کلاسیسیسم آگوستی می توان پی گرفت.

 

البته بعدها و با ظهور رمانتیسیسم، تعاریفی ازکلاسیسیسم به دست آمدکه پیشتربه منظور تحقیر و کوچک دانستن رمانتیک و برتری سبک کلاسیک نضج گرفته بود که در جای خود به آن هم خواهیم پرداخت.

 

اما مکتب کلاسیک را به جز در فرانسه می توان در سایر کشورهای اروپایی هم ردیابی نمود. پبشتر به انگلستان اشاره ای رفت. اما بد نیست به حضور این مکتب در آلمان و ایتالیا هم اشاره ای داشته باشیم.

 

ادبیات قرن 18 آلمان در واقع واکنشی سریع به بدبینی پیش از دوران کلاسیسیسم یعنی دورانِ باروک بود و به دلیل واکنشی و تقابلی بودنِ آن به مکتبی خوش بین وخردگرا معروف بود.« در آلمان شعور، به هنجاری، احتمالات، طبیعت و قاعده مندی همه ناشی از نحوه ی تفکرِ فیلسوفِ بزرگِ آن زمانِ آلمان لایب نیتس، بود.» (سکرتان، افشاریه99:1375)

 

در این نوعِ نگرش، هم زیبایی و خوبی و راستی معادل هم بودند و هم هدفِ ادبیات و آموزشِ ادبیات را برآورده می کردند.« این نگاه واکنشی البته در موزیکِ آلمانی هم فوق العاده مفید و ساختمند شد که نمونه ی برجسته ی این نوع موزیک را در آثارِ باخ می توانیم بشنویم.»(همان)

 

نویسندگان و متفکرانِ آلمانی در دوران کلاسیسیسم، زبانِ آلمانی را به یک زبانِ ادبی بدل کرده بودند. تأثیرپذیری از باستانیانِ رومی و یونانی هدفِ کلاسیسیسم آلمانی بود و البته آن ها برجستگانِ فرانسوی یی چون کورنی را هم از یاد نبرده بودند. فلسفه ی آلمانی هم از کلاسیسیسم تأثیر بی بدیلی گرفته بود. «رِنه دکارت با ادای دین به فیلسوفی چون لایب نیتس و کسانی چون هیوم و جان لاک، خداگرایی عقلی را تدوین می نمود و همین امور عطشِ آلمان ها را نظم و ترتیب و صلح و صفا را بیشتر پررنگ می کرد.»(سید حسینی،115:1376)

 

در نگاه اول مطالعه ی «ادبیاتِ انسانی» به ادبیاتی متفاوت با «الهیات» اطلاق می شود. پس در واقع، اومانیسم یعنی مطالعاتِ غیرمذهبی. اما باید به این نکته توجه داشت که در واقع مقابله ای بین اومانیسم و مذهب نیست. بلکه در واقع مقابله با ادبیاتِ قرون وسطی است که اغلب فاقد ارزش ادبی بوده اند. کمی بعد این اومانیسمِ ایتالیایی با کلاسیسیسمِ فرانسوی گره خورد.

 

برای به پایان رساندنِ بحث کلاسیسیسم بد نیست به وضعیتِ اجتماعی و سپس اصول و قواعدِ دورانِ کلاسیک اشاره ای داشته باشیم.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir

 

 

وضع اجتماعی در دورانِ کلاسیک:

 

برای این که بدانیم چه عواملی ایجادِ قواعدِ محکم و تغییرناپذیر را برای هنر و ادبیات ایجاب می کرد باید به وضعِ اجتماعی دوره ی کلاسیک اشاره نماییم.

 

«دوره ی کلاسیک بیش از هر چیز دوره ی سلسله مراتب است. در عرصه ی سیاست حکومتِ سلطنتی با قدرتِ زیاد مستقر شده است. پادشاه با حقی که به زعمِ خودش از «خدا» به او تفویض شده است حاکم و فرمانروای مطلق است. عشق به میهن با مفهومِ عشق به پادشاه و اطاعت از فرامین او هم معنا شده اند. شعار آن دوران این بود: «یک قانون، یک دین، یک شاه». کلاسیسیسم این مفاهیم را حقایقِ انکارناپذیر می شمارد.» (سید حسینی، 94:1376)

 

زندگی در واقع به معنای زندگی مجلل و درباری در آثار کلاسیک ها نشو و نما داشت. در این محافلِ مجلل، همه چیز از روی آداب و رسوم ترتیب داده می شد. همه باید قواعدی را که با کمالِ دقت وضع شده اند را بدانند و تلاش برای عوض کردن این قواعد امکان ناپذیر و حتی مضحک می بود.

 

پس در زندگی ادبی نیز باید تابع قواعد و انضباط بود و پیش از هر چیز باید دانست که هنر تفنن و یا تفریح نیست. هنر تنها زمانی ارزش داشت که وجه ی آموزشی و یا اخلاقی به خود می گرفت. گذشته از این ها، برای ادبیات قواعدی وجود داشت که امکان داشت بر سر آن بحث و مشاجره کرد اما نمی توان یکسر به فکر دور انداختن آن ها افتاد و باید دانست که اثر هنری وقتی حائز اهمیت و ارزش است و به درجه ی کمال می رسد که از این قواعد پیروی کند.

 

 

 

اصول و قواعد مکتب کلاسیک:

 

وقتی بحث بر سر اصول و قواعدِ مکتب کلاسیک است باید به یک نکته ی مهم اشاره داشت و آن این که «ادبیات کلاسیک قرن هفدهم، ادبیاتی مردمی یا عامه پسند که مورد همه ی طبقات باشد نیست. این ادبیات، ادبیات گروه اجتماعی نسبتاً کوچکی است که در دربار و شهر بسر می برند و مخاطبینش افراد خبره می باشند.» (سید حسینی،96:1376)

 

ذکر برخی موارد در ادبیات کلاسیک ممنوع است؛ نظیرِ مخالفت با مذهب، مباحثِ الحادی و مباحث تند سیاسی. البته این به معنای تبعیتِ تمام نویسندگان آن دوران از این قواعد نیست. کسانی چون «کورنی، پاسکال و سن سیمون، هر کدام عصیانگرانی در دوران خود بوده اند. البته این عصیانگری هیچ گاه ضدِ نظم موجود نبود.» (همان)

 

دو نکته که در ادبیاتِ کلاسیک محل مناقشه است نخست وجود همین قواعد است به گونه ای که گاه سبب می شود این تصور به وجود آید که این قواعد دست و پای نویسندگان را می بسته و اجازه ی بروز خلاقیت را از آن ها می گرفته. دومین نکته هم تأثیر و تقلید از نویسندگان دوران قدیم، به ویژه نویسندگان روم و یونان، است. که البته هر دوی این نکات قابل بحث و بررسی اند. اما به دلیل این که باید بحث را سریع تر از کلاسیسیسم به سمت و سوی رمانتیسم ببریم فقط مؤلفه های اساسی این مکتب را برمی شماریم و بر هرکدام تحشیه ای می نگاریم:

 

  • جست و جوی تعادل و کمال: «تفاوتِ اساسی کلاسیسم با مکاتبِ پیش و پس از خود در همین جست و جوی تعادل درونی و عمیق است که بین جوهرِ ذهنی یا عاطفی اثر ادبی و قالبی که اثر در آن ارائه می شود دارد. در میان نیروهای پرهرج و مرجِ عشق و عاطفه و ذهنی که ناظر بر آن هاست اثر باید مسیر مشخص و معینی را نشانگر باشد که بتواند آن ها را به راه «درست» هدایت کند.»(همان:97) این راه درست، «راهِ سلامت» است. چنان که گوته کلاسیسیسم را سالم معرفی می کرد و رمانتیسم را بیمار.

اما حقیقت پیچیده تر است. روانشناسی جدید راجع به سرکوب کردن یا نکردن جنون ها، عصیان ها و بی نظمی ها اموری را به ما آموخته است حال و هوای جنون را کلاسیک ها هم دریافته بودند اما کوشش می کردند که آن را تابعِ ضرورت های بالاتری بدانند. آن ها این ضرورت ها را حقیقت می دانستند و از طریقِ آن به کمال می اندیشیدند.

 

    • تقلید از طبیعت: این تقلید از طبیعت یا طبیعت گرایی را به ویژه در انتهای بررسی سبکی این مقال و در سبک ناتورالیسم بیشتر توضیح خواهیم داد و ریشه های ناتورالیسم را در کلاسیسیسم درخواهیم یافت. اما عجالتاً و در ارتباط با کلاسیسیسم باید به این نکته اشاره داشت که کلاسیک ها قبل از رعایت هر قانون و قاعده ای تقلید از طبیعت را در نظر داشتند. به نحوی که« بوالو در فن شعر خود می گوید: «حتا یک لحظه هم از طبیعت غافل نشوید.» تقلیدِ کلاسیک ها از طبیعت البته ویژه ی خود آن هاست. کلاسیک ها این تقلید را نه به مثابه ی یک دوربین عکاسی عیناً و با دقت انجام می دهند بلکه از نقوشِ در هم طبیعت، جوهر هر چیزِ خوب یا بد را بیرون می کشند»(نوری،108:1385)

 

  • و آن جوهر را به نحوی که مطابق با حقیقت و واقعیت باشد به صورت کامل بیان می کنند. هنرمند کلاسیک در پی کشف و نشان دادنِ طبیعتِ انسان است نه آن طبیعتِ زنده و رنگارنگِ بیرونی.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...