رویكرد متعارف در مورد چیزها در جهان طبیعی و مادی این است كه ویژگی های مادی وطبیعی چیزها تعیین كننده آن چیزی است كه هستند و معنای آن ها نیز محصول این ویژگی هاست. دراین رویكرد، بازنمایی فرایندی ثانویه است كه تنها زمانی معنی پیدا م یكند كه چیزها شكل گرفته باشند و معنایشان امری شكلیافته باشد. اما در جهان مطالعات فرهنگی، معنا و بازنمایی به گونهای متفاوت تكوین یافته اند.
      امروزه مفهوم بازنمایی در مطالعات فرهنگی از جایگاه برجسته ای برخوردار است. بازنمایی معنا معناسازی از طریق به كارگیری نشانه ها و » و زبان را به فرهنگ پیوند می دهد. معمولاً بازنمایی را« استفاده از یك چیز به جای چیزی دیگر با هدف انتقال معنا » و « مفاهیم می كنند. بازنمایی فرایند ذاتی تولید و مبادله معنا بین اجزای یك فرهنگ است و این امر مستلزم به كارگیری زبان، نشانه ها و تصاویر برای بازنمایی چیزهاست.
به عبارت دیگر بازنمایی یكی از كردارهای فرهنگی است كه فرهنگ را تولید میكند. تاكید بركردارهای فرهنگی در اینجا بدین معنی است كه این مشاركت كنندگان در یك فرهنگ هستند كه به افراد، ابژه ها و حوادث معنا می بخشند. چیزها فی نفسه دارای معنا نیستند. بنابراین معنای چیزها محصول چگونگی بازنمایی آنهاست (هال، 2:2003 ) و فرهنگ تفسیر معنادار چیزهاست، معنایی كه محصول بازنمایی افراد از آنهاست و بازنمایی به عملكرد تأثیرگذار چیزها برای ما بستگی دارد(اسمیت، 1383). بنابراین فرهنگ و بازنمایی با هم در ارتباطی دیالكتیكی هستند.
امروزه سه نظریه درباره چگونگی بازنمایی جهان وجود دارد. نظریه های بازتابی ، زبان را آیینه جهان می انگارند. این نظریه كه وامدار سنتهای پوزیتویستی و به ویژه ویتگنشتاین دوره اول است،زبان را ابزاری میداند، ابزاری برای انتقال معنایی كه در چیزها وجود دارد. نظریه های التفاتی یا نیتمندی ، معنا را همان چیزی می دانند كه گوینده، هنرمند یا نویسنده قصد گفتنش را دارد و بنابراین زبان بیانگر این خواسته ها و نیتمندی هاست. این نظریه به ویژه در سنت های هرمنوتیكی شلایر ماخر و دیلتای كه فهم را كشف ذهنیت مؤلف می دانستند و رویكردهای پدیدارشناسانه قابل شناسایی است. درنظریه بازتابی، معنای ابژه ها، اشخاص، ایده ها یا حوادث در جهان واقعی نهفته است و كاركرد زبان به مثابه یك آیینه، بازتاب دادن معنای حقیقی اشیائی است كه ذاتی آنهاست. اما بر اساس رهیافت نیت-مندی، كلمات آن معنایی را دارند كه گوینده م یخواهد داشته باشند (هال، 24:2003) اما نظریه ای كه تأثیر بسیار زیادی بر مطالعات فرهنگی گذاشته است، رویكرد برساختگرایی است. در رویكرد جدید، معنا تولید و برساخته می شود، كشف نمی شود. رهیافت برساختگرایانه بر خصلت اجتماعی و عمومی زبان تأكید دارد. برخلاف ادعای دو رهیافت فوق، نه چیزها و نه به كارگیرندگان فردی، معنای ثابتی در مورد زبان نداشته و ندارند. این رهیافت وجود جهان مادی را انكار نمی كند، بلكه تاكید دارد كه این جهان مادی انتقال دهنده معنا نیست. در این رهیافت معنا بر ساخته نظام های بازنمایی است (همان، 10 ). بر این اساس بازنمایی كرداری است كه جهان مادی را به كمی گیرد (میلنر، 1385 )، اما نباید تصور كرد كه معنا به كیفیت مادی نشانه ها وابسته است، بلكه معنا به كاركردهای نمادین نشانه ها وابسته است. در 

خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir

  نتیجه در رویكرد برساخت گرایی اجتماعی، معنا به مثابه شكل گیری و برساختن چیزها فهمیده می شود. بنابراین فرهنگ به مثابه فرایندی خلاق و تولیدی مفهوم سازی می شود و به اندازه اساس مادی و اقتصادی در طرح ابژه های اجتماعی و حوادث تاریخی اهمیت دارد و صرفاً بازتاب جهان پس از حوادث نیست.
رویكرد برساختگرایی دارای دو الگوی مرتبط است. رهیافت نشانه شناختی  كه متأثر از آثارزبانشناس سوییسی فردیناند دوسوسور است و رهیافت گفتمانی كه از كارهای میشل فوكو است.در رهیافت نشانه شناسی هر چیزی  كلمات، تصاویر و خود چیزها  می تواند به مثابه دالهایی برای تولید معنا به كار گرفته شود و به طور كلی روشی برای تحلیل چگونگی انتقال معنی به واسطه بازنمایی های بصری است. در این رهیافت، بازنمایی شیوه ای تصور می شود كه در آن، كلمات در درون زبان به مثابه نشانه به كار گرفته م یشوند(هیل، 1388 ). رویكرد گفتمانی كه آثار فوكو سهم مهمی درتكوین آن داشت، برخلاف نشانه شناسی، بازنمایی را در معنایی گسترده تر، به مثابه منبعی برای تولید دانش اجتماعی مطرح ساخت. یكی از تفاوتهای مهم بین این دو این است كه رویكرد نشانه شناسی در پی دستیابی به چگونگی عملكردهای تولید به واسطه زبان و بازنمایی است. در حالی كه رویكرد گفتمانی بیشتر به تأثیرات یا پیامدهای یا سیاستهای بازنمایی می پردازد (استوری، 1386).
1-2- بیان مساله
در این میان نشانه شناسان و حتی جامعه شناسان اغلب این ادعا را مطرح می‌کنند که زیبایی شناسان، در بررسی متون هنری، از دلالت‌ها و معانی موجود در آن چشم پوشی می‌کنند و همواره به تحلیل ابعاد زیبایی شناختی متن می‌پردازند. در نتیجه دلالت‌های مربوط به ابعاد فکری، فرهنگی و اجتماعی متن را نادیده می‌گیرند و توجهی به بافت یا زمینه‌ی ایجاد کننده و دلالت کننده این متون ندارند.
یکی از ابزارهای مناسب برای تحلیل متون سینمایی در قالبی فراتر از نگاه صرف زیبایی شناسانه، به‌کارگیری روش نشانه شناسی است. این روش امروزه در نتیجه تلاش‌های گسترده‌ی متفکرانی مانند “رولان بارت” ، “کریستین متز” ، “پیر پائولو پازولینی ” و “اومبرتواکو ” به حوزه‌ی مطالعاتی منسجم و پرباری در مطالعات سینمایی تبدیل شده است. آثار این متفکران ریشه در اندیشه‌های متفکر زبان شناس سوئیسی “فردیناندو سوسور” دارد. “سوسور” که پایه گذار این علم است، نشانه شناسی را علم بررسی حیات نشانه‌ها در بافت اجتماعی می‌داند و آن‌را علمی اعم از زبان شناسی تلقی می‌کند و معتقد است که بخشی از این دانش عام درباره‌ی نشانه‌ها به زبان شناسی و روش‌های آن می‌پردازد. “سوسور” ابزارهای مفهومی بسیار کارایی، در اختیار متفکران نشانه شناس قرار می‌دهد، که می تواند در تمام حوزه‌های مطالعاتی نشانه‌ها مورد استفاده قرار گیرد. اختیاری بودن نشانه ها، نظام دالی و مدلولی موجود در نشانه‌ها و محور‌های تحلیلی جانشینی و همنشینی ، در کنار ایجاد امکان تحلیل‌های همزمان، بخشی از امکاناتی هستند که “سوسور” برای تحلیل‌های نشانه شناسی فراهم می‌کند. قابلیت به‌کار گیری این عناصر در حوزه‌های مطالعاتی گسترده‌تر، سببب شده است که نشانه شناسی از حوزه‌ی محدود مطالعات زبان شناسی فراتر رود و به حوزه‌هایی گسترده‌تر دست یابد، که نمونه‌ی بارز آن را در آثار “رولان بارت” مانند تحلیل زبان پوشاک و نظام غذایی) می‌توان مشاهده کرد.( احمدی،1371،ص21)
      بر این اساس نشانه شناسی، زمینه و امکانات مطالعاتی مناسبی در تحلیل فیلم ایجاد کرده است. چرا که هر نقدی الزاماً به دانستن مفهوم یک متن و توانایی در خواندن آن متکی است و خواندن یک متن چیزی فراتر از رمزگشایی دال ها و مدلول‌ها‌ی یک متن در قالب نشانه‌ها نیست و نشانه شناسی چنین امکانی را در اختیار مخاطب و محقق این حوزه قرار می‌دهد تا متن را قرائت کند. از سوی دیگر نشانه شناسی با فراهم آوردن امکان ارائه‌ی تحلیل‌های‌ نظام‌مند از متون سینمایی، شکل گیری نقدی منسجم و نظام‌مند را ممکن می‌کند. در حیطه‌ی گسترده مطالعات نشانه شناسی، بخش عمده ای از مطالعات به فرآیند دریافت دلالت‌ها و ادراک معانی موجود در پیام می پردازد، و بخشی دیگر به بررسی نظام‌های نشانه شناسانه‌ی هنرهایی مانند سینما، موسیقی، نقاشی، عکاسی و مجسمه سازی مشغول است.
       سینمای معناگرا سینمایی است كه واقعیت‌های جاری زندگی بشری را در كنار رموز باطنی آنها مورد توجه قرار می‌دهد. به همین سبب سعی می­كند از «صورت به معنا»، از «ظاهر به باطن»، از «ماده به جان» و از «شهود به غیب» راهیابی كند.
سینمای معناگرا سینمایی است كه انسان را در مقابل پیچیدگی‌ها و رازهای برملا نشده خود بگذارد و به ‌نوعی او را به ‌سوی هستی خود رهنمون سازد. از این دیدگاه، معناگرایی دارای مفهومی عام و فراگیر است، كه می‌تواند حتی در یك فیلم با داستانی ساده نیز رخ دهد.
 سینمای معناگرا یک ژانر‌، نوع یا گونه در سینما نیست. سینمای معناگرا نوعی رویکرد محتوایی است که ممکن است در هر گونه‌ای از ژانرهای سینمایی نمود پیدا کند.
اینها تعاریفی است كه نظریه پردازان از سینمای معناگرا ارایه می­دهند. اما یك نكته باریك­تر ز مو اینجاست و آن این كه اگر سینما در شباب معناگرایی است، ادبیات در این زمینه مویی سپید كرده است. بنابراین سینمای معناگرا می­تواند با استفاده سینمایی از زبان «اشارات و نمادها» و رمزهای موجود در ادبیات به غنای خود كمك كند.

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...