امروزه بعلت توسعه شهرنشینی و صنعتیشدن جوامع و تغییرات روز افزون در محیط، افراد با چالشهای عدیدهای در زندگی روزمره مواجه شده بهطوریکه جهت سازگاری با تغییرات و شرایط موجود، متحمل استرس و فشار روانی روز افزون میگردند.تغییرات و رخدادهای مهم زندگی، مطلوب و یا نامطلوب با آشفتگی و استرس در زندگی افراد همراه میباشند. تقریبا همه ما شنیده و یا افرادی را دیدهایم که پس از تجربه یک رویداد استرسزا بیمار گشتهاند، برای مثال؛ فردیکه چند ماه پس از مرگ همسر به سرطان مبتلاء شده و پزشک عوامل استرسزا را عاملی دخیل در بروز و شدت بیماری قلمداد مینماید.
این عقیده که حالتهای روانی میتوانند بر کنشهای بدن انسان تاثیرگذارد حرف تازهای نمیباشد. قرنها پیش متفکرانی به تاثیر ذهن بر بدن اشاره نمودهاند. به عقیده بقراط اختلالات روان- تنی واکنشهای غیرطبیعی بدن به هیجانات فشارآور، تصادفات و موقعیتها میباشند. وی همچنین متوجه شد که تجربههای شدید هیجانی، بویژه ترس و عصبانیت، موجب آشفتگیهایی در واکنشهای بدنی میگردد (ولمن، 1375).
واژه سایکوسوماتیک توسط هینروث[1]در سال (1818) بکار برده شد. واژهای که نه تنها نسبتا دقیق بود بلکه، ارائه آن منجر به درک روشنی از این بیماری شد. بعدها ژاکوبی[2] این واژه را به سوماتوسایکیک[3] واژهای که به تاثیر متقابل ذهن (روان) و جسم تاکید میورزد، تغییر داد (پانکنزی[4]، 2005). سازمان سلامت ملی[5] (1992) تاکید مینماید فشار روانی، نقش مهمی در بسیاری از بیماریهای روانی، خود ایمنی،بیماریهای قلبی، بیماریهای دستگاه گوارش، دردهای مزمن و بسیاری از بیماریهای دیگر دارد (معانی، 1376).
هولمز و راهه[6] 43 مورد از رویدادهای مهم زندگی را که منجر به فشار روانی در افراد میگردد را تدوین نمودند. بر این اساس چنانچه افراد به میزان بیشتری در معرض عوامل استرسزا و تغییرات مهم زندگی قرار گیرند در آینده به بیماریهای روان تنی مبتلاء خواهند گشت (سادوک و سادوک، 1388 )
وجود شبکههای پشتیبانی (خانواده، دوستان) از عواملی میباشند که اثر فشار روانی بر سلامت را خنثی میسازند.افرادیکه از موهبت داشتن شبکههای پشتیبانی برخوردار میباشند همواره دارای سلامت بیشتری خواهند بود. میزان انواع سرطان و بیماریهای قلبی ـ عروقی در آنها کمتر دیده میشود و اگر هم بیمار گردند سریع تر بهبود مییابند (معانی،1376).
البی[8]معتقد است کاستن از استرس و افزایش سه عامل مهارت سازگاری، عزت نفس و گروههای حمایت کننده منجر به کاهش شیوع اختلالات روانی میگردد (به نقل از شاملو، 1385).
بر این اساس، پزشکان همواره شاهد مراجعه بیمارانی میباشند که علیرغم داشتن شکایات جسمانی و همراه بودن علائم و نشانههای بیماری هیچ علت مشخصی را در بروز بیماری آنان نمییابند.
1-2 بیان مسئله
مقوله سلامتی از بدو پیدایش بشر و در قرون و اعصار متمادی مطرح بوده اما متاسفانه عموماً بُعد جسمانی آن در نظر گرفته شده و به بُعد روانی آن کمتر توجه شده است. سلامتی عاملی مهم برای ایفای نقشهای اجتماعی و موضوع مشترک بسیاری از فرهنگها میباشد.حالتی است که نه تنها به شرایط فیزیولوژیک فرد، بلکه به بسیاری از جنبههای کارکرد روانی او نیز وابسته است. بر این اساس سازمان جهانی بهداشت[9] (1990) ضمن توجه دادن مسئولین کشورها در تامین سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی بر این نکته تاکید میورزد که هیچکدام از این ابعاد بر دیگری ارجحیت ندارد (نوربالا و همکاران ،1380).
سلامت صرفاً عدم بیماری نمیباشد، شخص ممکن است از نظر آسیب شناسی هیچگونه مشکل عینی نداشته باشد، ولی با وجود این سالم هم نباشد مطمئنا هر گونه انحرافی که در حالت کنشی فرد رخ دهد و خود آنرا غیر طبیعی بداند حاکی از عدم سلامت فرد میباشد ( رابین دیماتئو، 1388).
سلامتی واژهای است که بیشتر مردم با آنکه مطمئن میباشند معنای آنرا میدانند لیکن تعریف آنرا دشوار مییابند.از این رو تعاریف بسیاری از سلامتی ارائه شده است. مفهوم سلامت روان ابعاد خاصی از انسان همانند، هوش، ذهن، حالت و فکر میباشد از سوی دیگر سلامت روان بر سلامت فیزیکی افراد مؤثر میباشد. فرهنگ بزرگ روان شناسی لاروس بهداشت روانی را اینگونه تعریف مینماید: استعداد روان برای هماهنگ، خوشایند و مؤثر کار کردن، در موقعیتهای دشوار انعطاف پذیر بودن و برای بازیابی تعادل خود توانایی داشتن (به نقل ازگنجی،1380).
کپلن[10](1964) بهداشت روانی را در سه سطح مورد بررسی قرار داد که عبارت بودند از؛ پیشگیری اولیه، پیشگیری ثانویه و پیشگیری ثالثه. از نظر وی پیشگیری اولیه به معنای کاهش در مقدار بروز موارد اختلال روانی در یک جامعه، از طریق مقابله با شرایط آسیب زا قبل از وقوع آن، پیشگیری ثانویه عبارت از مداخله زود هنگام در شناخت و درمان سریع نشانههای بیماری با هدف کاستن از شیوع و گسترش آن و پیشگیری ثالثه عبارت از کاستن از گسترش عوارض جانبی بیماری یا اختلال میباشد (به نقل ازشاملو، 1385).
در سالهای اخیر، انجمن کانادایی بهداشت روانی، بهداشت روانی را در سه بخش تعریف نموده است:
نگرشهای مربوط به خود (تسلط بر هیجانهای خود، آگاهی از ضعفهای خود و رضایت از خوشیهای ساده).
نگرشهای مربوط به دیگران (علاقه به دوستیهای طولانی و صمیمی، احساس تعلق به گروه، احساس مسئولیت در مقابل محیط انسانی و مادی).
نگرشهای مربوط به زندگی (پذیرش مسئولیتها، انگیزه، توسعه امکانات و علائق خود، توانایی اخذ تصمیمهای شخصی و انگیزه خوب کارکردن (به نقل از ایروانی و نجات، 1378).
مزلو[14] در تعریف بهداشت روانی ، بر رشد افراد در جهت خودشکوفایی تاکید مینماید.از نظر وی هر عاملی که این نیرو را به حرکت درآورد، فرد را در جهت بهداشت روانی و خلق نیازهای بالاتر هدایت خواهد کرد.همچنین فردی که تمامی تلاشش به ارضاء نیازهای زیستی محدود گردد، رشد نخواهد یافت و به بهداشت روانی کامل نخواهد رسید (گنجی،1380).
علیرغم مفاهیم متعدد از کیفیت زندگی، سازمان جهانی بهداشت (1991) تعریف نسبتا جامعی از کیفیت زندگی ارائه نموده است. کیفیت زندگی عبارت است، از ادراک افراد از شرایط کنونی خود با توجه به فرهنگ و نظام ارزشی ارتباط آنها با اهداف، انتظارات، استانداردها، نگرانیها و تاثیر آنها در سلامت جسمانی، شرایط روانی، استقلال روابط اجتماعی میباشد (هاس[17]،1994).
گیل و فناشتاین[18] (1994) بیان نمودند؛ کیفیت زندگی شیوه درک و عکسالعمل بیمار نسبت به شرایط جسمانی خود و دیگران و همچنین جنبههای دیگر زندگی همچون، عقلانی، شغلی، جسمانی، خانوادگی و دوستان را شامل میگردد. کینگ[19](1994) معتقد است ابعاد مختلفی بر روی کیفیت زندگی اثر می گذارند و این ابعاد شامل وضعیت اقتصادی- اجتماعی، روحی- روانی و شغلی میباشد.
ایوانز و کوپ[20](1989) ابعاد کیفیت زندگی را بُعد جسمانی، روانی، اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، تفریحی و معنوی میدانند. آنها بُعد جسمانی را دریافت فرد از تواناییهایش در انجام فعالیتها، وظائف روزانه که نیاز به صرف انرژی دارد تعریف نموده و بُعد روانی را جنبههای روحی و احساسی سلامت مانند افسردگی، ترس، عصبانیت، خوشحالی و آرامش دانستهاند، از نظر آنها بُعد خانوادگی شامل تعاملات خانوادگی، میزان حمایتهای خانوادگی تاثیراتی که شغل بر ایفای نقش اعضاء دارد و نقش افراد خانواده در برداشت کلی از کیفیت زندگی میباشد و بُعد تفریحی تنها بر وقت آزاد تکیه نکرده بلکه مشتمل بر کلیه فعالیتهای جسمانی و تجارب اوقات فراغت میباشد. بُعد معنوی نیز، بخش قابل توجهی از زندگی بسیاری از انسانها را به خود اختصاص داده که به کمک آن انسانها میتوانند از عهده مشکلات و شادمانی زندگی بر آیند.
گاگنموس، و همکاران[21](1995) در تعریف بُعد اجتماعی ذکر می نمایند که این بعد به توانایی فرد در برقرار کردن ارتباط با اعضاء خانواده، همسایگان، همکاران و سایر گروههای اجتماعی وضعیت شغل مربوط می گردد.
اسپیلکر و رویسکی[22]، 1999؛ جاشکه و همکاران[23] (1989) کیفیت زندگی را به دو دسته؛ کیفیت زندگی مرتبط با سلامت و کیفیت زندگی فاقد ارتباط با سلامت تقسیم مینمایند. حوزههای کیفیت زندگی مربوط به سلامت شامل؛ موقعیتهای عملکردی (توانایی بیمار در انجام کارهای منزل، استفاده از تلفن، و یا پوشیدن لباس) سلامت روانی یا سلامت هیجانی (افسردگی، اضطراب، عاطفه مثبت و اعتماد به نفس) تعهدات اجتماعی (روابط با سایر افراد، شرکت نمودن در فعالیتها) علائم و نشانهها (درد، خستگی و تنگی نفس) میباشد.
در خصوص تعریف کیفیت زندگی مربوط به سلامت میتوان گفت که کیفیت زندگی مربوط به سلامت بستگی به میزان تاثیر پذیری سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی فرد از یک بیماری یا درمان آن دارد (سلا[24]، 1995). کیفیت زندگی مربوط به سلامت نوعی برداشت ذهنی از بیماری یا درمان آن است. به همین دلیل، بیماران با وضعیت سلامت مشابه، به علت تفاوتهای فردی مربوط به توقعات و راهبردهای مقابلهای ممکن است کیفیت زندگی همسان نداشته باشند (تستا و سیمونسون[25]، 1996).
تحقیقات نشان میدهند،در آنچه که کیفیت زندگی را تشکیل میدهد نه تنها تفاوتهای فردی وجود دارد ،بلکه تفاوتهای بین فرهنگی نیز موثرند و این امر موجب میگردد که اندازهگیری کیفیت زندگی چالش انگیز شود(به نقل از کرتیس، 1388).
در دهههای اخیر ارزیابی کیفیت زندگی در بیماریهای مختلف بیش از پیش توجه محققان پزشکی را به خود معطوف نموده است (اشمید-ات[26]،2010). در درماتولوژی، کیفیت زندگی جهت اهداف بالینی، تحقیق، سیاسی و مالی، ارزیابی میگردد و از آنجا که بیماریهای پوستی میتوانند آثار مخربی بر کیفیت زندگی مبتلایان بر جای گذارند ارزیابی آنها اجتناب ناپذیر خواهد بود (درجانی و همکاران، 1387).
در ارزیابی کیفیت زندگی مبتلایان به بیماریهای پوستی، سلامت روانی عاملی تعیینکننده و بالقوه میباشد. (کو[27]، 1995؛ وو، و
خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir
همکاران،[28] 1988) بر وجود کاهش خودباوری، اعتماد به نفس، تصویر بدنی منفی و احساسخود کم بینی در مبتلایان به بیماریهای پوستی و تاثیر آن بر کیفیت زندگی تاکید مینمایند. (پاپاداپولوس و همکاران[29]، 2000؛ سامپوگنا و همکاران[30]، 2004؛ تابوردا و همکاران[31]، 2010) بر وجود رابطه بین درماندگیهای روانی از قبیل خشم، اضطراب، احساس شرمندگی و افسردگی وکاهش کیفیت زندگی در بیماران پوستی اشاره مینمایند.
فالکس و وارناک[32]، (2008)؛ پوتوکا، و همکاران[33]، (2009) بر مسائل و واکنشهای هیجانی در افراد مبتلا به انواع بیماریهای پوستی تاکید می نمایند. آنان اظهار مینمایند شخص مبتلا به بیماری پوستی،در وهله نخست می بایستی با واکنشهای هیجانی خود و در مرحله بعد، با واکنشهای اطرافیان در محیط خانواده و محل کار مقابله نماید. زیرا که عوارض جسمانی ناخوشایند مانع از انجام فعالیتهای روزمره افراد شده و منجر به کاهش کیفیت زندگی آنان میگردد.
عزت نفس[34]، عنصر بنیادین ساختار شخصیت میباشد، که در زندگی روانی انسانها و نگرش آنها نسبت به محیط خارجی بسیار مؤثر بوده و اعمال و رفتارهای فرد را در ارتباط با محیط پیرامون خصوصاً در شرایط دشوار کنترل مینماید.در پژوهشی که کوپر اسمیت[35] (1967) در زمینه عزت نفس انجام داده آن را یک ارزیابی فردی معرفی نموده که با توجه به خویشتن حفظ میگردد، بر این اساس عزت نفس عبارت است از قضاوتی فردی از شایستگی خود.
بر اساس نظریه مزلو، عزت نفس یا احترام به خود شامل کسب توفیق و تایید، احساس شایستگی، کفایت و مهارت، یعنی نیاز فرد به ایجاد تصور مثبت در دیگران نسبت به خودش است (کریمی، 1375). مزلو برای تحقق عزت نفس و خود شکوفایی به وجود معیارهای بالینی اشاره مینماید؛ ادراک خوب از واقعیت،پیشرفت در قبول خود، دیگران و طبیعت، پیشرفت در داشتن اراده، پیشرفتهای نسبی در مسائل اصلی، آزاد بودن و شوق زندگی داشتن، خود مختاری فزاینده و مقاومت در تشکیل گروهها، ابتکار داشتن در قضاوت و غنی بودن در انگیزش، فراوانی تجربههای بسیار بالا ،همانند سازی خوب با انسانیت، بهبود روابط با دیگران، راحتی در قبول دیگران، رشد خلاقیت و تحرک در نظام ارزشها (گنجی، 1380). (ماکسول و بروس،[36]1992) معتقدند عزت نفس پایین منجر به آسیبهای روانی عدیدهای در افراد میگردد، آنان نشان دادند که روابط معناداری بین افسردگی و پرخاشگری با عزت نفس پایین وجود دارد .
در خصوص رابطه عزت نفس با کیفیت زندگی نیز پژوهشهای فراوانی صورت گرفته است، (پوتوکا و همکاران، 2009؛ کو و لبول[37]، 2001) عزت نفس را عامل پیشبینیکننده رضایت مندی زندگی و مؤثر در تعیین و ارزیابیکیفیت زندگی میدانند و بر وجود رابطهای مثبت بین آنها تاکید مینمایند. آنان همچنین عزت نفس را عاملی مؤثر بر سلامت روانی افراد دانسته و بیان نمودند؛ اگر فردی به این احساس دست یابد که بعلت بیماری از دیگران ضعیفتر و بیارزشتر است، عزت نفس منفی را در درون خود پرورش میدهد، منجر به احساس حقارت، افزایش اضطراب، ترسخشم و افسردگی در افراد میگردد.
حال که شواهد گویای رابطه مثبت میان عزت نفس و کیفیت زندگی و همچنین سلامت روانی و کیفیت زندگی میباشد، پژوهش حاضر به دنبال بررسی این مساله است که سهم هرکدام از متغیرهای عزت نفس و سلامت روانی در پیشبینی متغیر کیفیت زندگی در بیماران مبتلاء به بیماریهای پوستی چگونه است؟
[1] .Heinroth
[2] .Jacobi
[3] .somatopsychic
[4] .Panconesi
[5] . national institute of health
[6].Holmz &Rayhe
[7] .Fredman &Rosenman
[8] .Albee
[9] . world health organization
[10] .kaplan
[11] .well-being
[12] .Quality of life
[13].Orley & et al.
[14] .Maslow
[15] .Giovagnoli & et al.
[16] .Rejeske &Mihalko
[17] .Hass
[18] .Gill &Feinstein.
[19] .King
[20] .Evans& Cope
[21] .Guggnummass & et al.
[22].Spilker & Revicki
[23].Jaschke & et al.
[24] .Cella
[25].Testa&Simonson
[26] .Schmid-ott
[27] .Koo
[28].Wu &et al .
[29] . Papadopouloos & et al.
[30] . Sampogna & et al.
[31] . Taborda & et al.
[32] . Folks&Waronock
[33] .Potoca & et al.
[34] .self-esteem