‌ای که بر کتاب ریچاردسون[1] نوشته، آورده است که «هستی با هستنده‌ها ادغام می‌شود، او هویدا می‌شود و به  واسطه‏ی همان واقعیتی که او را آشکار کرده بود، پنهان می‌شود.». این دیالکتیک آشکارگی و اختفا یکی از اصلی‌ترین درون‌مایه‌های تطور اندیشه هایدگر است. با این حال نوع مواجهه‏ی هایدگر با این دیالکتیک و در زبان آوردن رفتار هستی در نسبت با هستندگان و پدیدارهایی مثل زبان و تاریخ و تکنولوژی، در طول زندگی فکری او تغییرات مهمی داشته است. ماجرای مهم چرخش هایدگر را می‌توان در رابطه با رویایی او با تجربه‌های زبانی‌اش تحلیل کرد.

 

    هایدگرِ هستی و زمان بسیار قاعده‌مندتر از هایدگر متأخر به مسئله هستی و رفتار دیالکتیکی آشکارگی و اختفا می‌پردازد. او تلاش می‌کرد با ارائه توصیفی پدیدارشناسانه-هرمنوتیک از وجود انسانی راه را برای طرح پرسش از معنای هستی بگشاید. ساختار مفهومی و زبانی هستی و زمان از دو عنصر متضاد با هم ساخته شده که تجلی همان دیالکتیک بین آشکارگی و اختفای هستی است. این کتاب از طرفی واجد مجموعه‌های سرشار از اصطلاحات خاص هایدگری است که تلاش می‌کنند نظمی یگانه و مکانیکی به تحلیل هستی‌شناسانه دازاین بدهند. این نظم واژگانی هستی و زمان در ساختاری دو قطبی چارچوب‌بندی شده است که می‌توان تمامی تمایزات دو گانه آن را با کمک تمایز محوری هستی اصیل و نااصیل گروه‌بندی کرد. شمار این تمایزات در کتاب بسیار زیاد است و ما در بخش‌ بعدی که به تفصیل به بازی‌های زبانی هایدگر در هستی و زمان می‌پردازیم نمونه‌ای از این ساختار دوگانه را نشان خواهیم داد.

 

    مترجم فارسی هستی و زمان برای توصیف این ساختار زبانی از تعبیر جالبی بهره برده است: زبان هایدگر در این اثر از نمودی مکانیکی برخوردار است. ما در هستی و زمان گویی با یک جعبه لوگو مواجه می‌شویم که قطعات مختلف آن به مناسبت‌های گوناگون در اشکال متفاوتی به هم می‌چسبند تا مضامین و تعبیرهایی تازه بیافرینند و باز از هم جدا می‌شوند تا در اشکالی جدید از نو به هم بپیوندند. با نگاهی دقیق می‌توان همان ساخت بندبندی تعابیر و مفردات هایدگری را در ساخت کل اثر نیز مشاهده کرد. وی همچنین برای این کاربری زبانی خاص هایدگر در هستی و زمان به پاراگرافی از خود متن هایدگر استناد می‌جوید که در آن هایدگر خودش هم به نازیبایی و بی‌لطافتی سبک کلامی اعتراف کرده است: «درباره بی‌لطافتی و نازیبایی کلام در تحلیل‌های آتی تذکر این نکته لازم است که با نقل و روایت از هستنده خبردادن یک چیز است و هستنده را در هستی‌اش به چنگ آوردن یک چیز دیگر. برای انجام این وظیفه اخیر اغلب نه فقط واژگان بلکه

 

خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir

 قبل از هر چیز دستور زبان در دسترس نیست. اگر مجاز باشیم به تحقیق‌های کهن‌تر درباره معنای هستی اشاره کنیم که در سطحی قیاس‌ناپذیر و بی‌همتا قرار دارند آن‌گاه با مقایسه پاره‌های انتولوژیکی پارمندیس افلاطون یا فصل چهارم کتاب هفتم متافیزیک ارسطو با قطعه‌ای روایی از توکیدیدس خواهیم دید که صورت‌بندی‌هایی که فیلسوفان یونانی بر معاصرانشان تحمیل کرده‌اند تا چه اندازه ناشنیده و بی‌سابقه بوده است. و جایی که نیروها ماهیتا قلیل‌تر و به ویژه قلمرویی از هستی که باید بازگشوده شود از نظر اونتولوژیکی بسیار صعب‌تر از قلمرو عرضه شده به یونانیان است اطاله پردازش مفاهیم و ناسفتگی بیان نیز افزون‌تر خواهد بود» (همان، 51).

 

    مترجم هستی و زمان با هوشیاری و تیزبینی جالب توجهی و در تفسیر برداشت خود از خصلت مکانیکی زبان هایدگر در هستی و زمان به نکته مهمی اشاره می‌کند که نشان‌دهنده همین خصلت متضاد و دیالکتیکی هستی و زمان است: «نیازی به تصریح نیست که این اشاره کوتاه من به جلوه مکانیکی زبان هایدگر در این کتاب تنها به رویه زبان او محدود می‌شود و به هیچ‌وجه به رابطه آن با لایه‌های تو در تو و روی هم انباشته معناهایی که ژرفا را می‌جویند تعرضی نمی‌کند» (همان، 12). این تضاد بین ساختار مفهومی و سبک زبانی مکانیکی و نظام‌مند و بسته‌ی کتاب هایدگر و تودرتویی معناهایی که بناست با این ساختار منضبط به چنگ آیند، نمونه‌ای از همان تضاد دیالکتیکی آشکارگی و اختفاست. هایدگر در هستی و زمان تلاش می‌کند تا با کارپردازی‌های زبانی منضبط و آفریدن محورهای هم‌نشینی پیچیده، هستنده را در هستی‌اش به چنگ آورد. اما تضاد و کشمکش بین آشکارگی و اختفا بیشتر از آن است که بتوان با چنین اصطلاح‌سازی‌های پیچیده‌ای بر آن غلبه کرد. در این معنا چرخش هایدگر را می‌توان به همین آزادسازی زبانی و قطع نظر از پرداختن به ساخت‌های منضبط و مکانیکی مربوط کرد. در واقع نیروی شدیداً گریزنده‌ی محتوای هستی‌شناسانه هستی و زمان نهایتاً به شکسته شدن ساختار زبانی و سبک پردازش مفهومی این کتاب منجر می‌شود. این فروپاشی زبانی را می‌توان به دریافت عمیق‌تر هایدگر از معنای هستی مرتبط ساخت. هستی در آثار پس از هستی و زمان خصلت منسجم خود را از دست می‌دهد و راهنمای نوعی آشفتگی شدید زبانی و مفهومی می‌شود: واژه هستی معنای معینی ندارد ولی ما همچنان آن را به معنای معینی می‌فهمیم. تعریف هستی به مثابه امری کاملا نامتعین و شدیداً متعین اثبات می‌شود. از دیدگاه منطق متعارف در اینجا با تناقض آشکاری مواجهیم. چیزی که با خود در تناقض است نمی‌تواند باشد (Heidegger, 2000b, p78).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...