و کلیات…………………………………………………………………  1

 

1-1 – بیان مسأله ……………………………………………………………………………………………………..  1

 

1-2- پرسش­های پژوهش ………………………………………………………………………………………… 11

 

فصل دوم-چهارچوب مفهومی………………………………………………………….. 13

 

2-1- پیش­درآمد ……………………………………………………………………………………………………. 13

 

2-2- تبارشناسی فوکویی و مطالعات فرهنگی: بسندگی­ها و نابسندگی­ها ………………….. 14

 

2-3- تاچریسم، پروژه­ای متناقض­نما ………………………………………………………………………. 22

 

2-4- بحران چپ و تجدیدنظر در سیاست نظریه ……………………………………………………… 24

 

2-5- هم­آیندی: تبارهای مفهومی؛ از ماکیاولی تا آلتوسر …………………………………………. 28

 

2-6- گرامشیِ هال ……………………………………………………………………………………………….. 38

 

2-7- سیاست هم­آیندی در مطالعات فرهنگی و مولفه های آن ………………………………….. 40

 

2-7-1- فروبستگی خودسرانه …………………………………………………………………………………………………………. 43

 

2-7-2- مفصل­بندی ………………………………………………………………………………………………………………………… 45

 

2-7-3- انحراف نظریه­ای …………………………………………………………………………………………………………………. 50

 

2-8- گروسبرگ، زمینه­گرایی رادیکال و «مطالعات فرهنگی»ها ……………………………….. 52

 

 

 

2-9- مطالعات فرهنگی در ژاپن ………………………………………………………………………………. 60 

 

2-10- مطالعات فرهنگی در ترکیه ………………………………………………………………………….. 63

 

2-11- جمع­بندی …………………………………………………………………………………………………..  66

 

فصل سوم-روش­شناسی ………………………………………………………………….. 67

 

3-1- روش­شناسی ………………………………………………………………………………………………… 67

 

3-2- روش انجام پژوهش ………………………………………………………………………………………. 70

 

3-3- ملاحظات اخلاقی پژوهش …………………………………………………………………………….. 75

 

فصل چهارم-تحلیل داده­ها ……………………………………………………………… 76

 

4-1- پیش­درآمد …………………………………………………………………………………………………… 76

 

4-2- ارغنون و ظهور امر فرهنگی:  از زمینه­های امکان تا بزنگاه پایان………………………. 78

 

4-3- مرکز پژوهش­های بنیادی و کندو­کاو­هایی بیشتر پیرامون امر فرهنگی: بزنگاهِ نخستین مواجهه………………………………………………………………………………………………………………….. 100

 

4-4- امر فرهنگی و جامعه­شناسی نظری-فرهنگی: تدارک استلزامات سازمانی …………107

 

4-5- دانشجویان دکتری جامعه­شناسی نظری-فرهنگی دانشگاه تهران و ملاحظاتی پیرامون مواضع سوژگی­شان …………………………………………………………………………………..  119

 

4-6- یوسف اباذری در آستانه: دیالکتیک نزولی در بزنگاه اصلاحات ……………………….. 126

 

4-7- یوسف اباذری، زندگی روزمره و مطالعات فرهنگی …………………………………………. 135

 

 

 

4-8- شاگردان اباذری و مطالعات فرهنگی: دشواری­ها و پیامدهای یک کشف …………. 143

 

4-8-1- رویکرد هاله لاجوردی ……………………………………………………………………………………………………… 146

 

4-8-2- رویکرد عباس کاظمی ……………………………………………………………………………………………………… 150

 

4-8-3- رویکرد محمد رضایی ………………………………………………………………………………………………………. 158

 

4-9- گروه ارتباطات دانشگاه تهران و مطالعات فرهنگی: پس سهم ما از کیک چه می­شود؟……………………………………………………………………………………………………………………………… 162

 

4-10- مطالعات فرهنگیِ علم و فرهنگ: فضایی آستانه­ای در سرحدات درون و بیرونِ آکادمی ….. …………………………………………………………………………………………………………….171

 

4-11- از مدیریت امور فرهنگی به مطالعات فرهنگی در دانشگاه علامه طباطبایی: چرخشی پیشامدی …………………………………………………………………………………………………………….. 182

 

4-12- توفیق در آستانه: بزنگاه مطالبه­ی بازگشت امر کلی به مطالعات فرهنگی ……….. 192

 

4-13- توفیق و مطالعات فرهنگی: از توضیح نسبت امر کلی و جزئی، تا رادیکال­کردن فضای آکادمی……………………………………………………………………………………………………………………………. 206

 

4-14- انحلال گروه مطالعات فرهنگی علامه: واسازی روایت رسمی …………………………. 217

 

4-15- انحلال گروه مطالعات فرهنگی علامه: روایتی ازسطوح چندگانه­ی ستیز بر سر مواضع سوژگی…………………………………………………………………………………………………………………………… 227

 

4-16- سیاست کژبازنمایی و مورد عجیب کاشان: ماورای اطلاق عام و خاص مطالعات فرهنگی ……………………………………………………………………………………………………………………………………… 243

 

فصل پنجم-بحث و نتیجه­گیری ……………………………………………………..246

 

 

 

فهرست مراجع ………………………………………………………………………………..251

 

 

 

 

 

فصل اول

 

کلیات پژوهش

 

1-1 – بیان مسأله

 

بنابراین اگر پیکره­های دانش را به مثابه سوژه در نظر آوریم، نحوه­ی مطالعه­ی این سوژه مسأله ساز می­شود. مسأله­ساز بودن این مطالعه بیشتر به جهت آن است که فلسفه­ی سوژه، بسته به آنکه در کدامین چهارچوب هستی­شناسانه دیده شود، پیامدهای نظری و عملی خاصی به همراه می­آورد. برای مثال فلسفه­ی سوژه­ای که متکی بر گفتمانِ انسان­شناسانه­ی علوم انسانی استوار گردد، می تواند مدعی دارا بودن مقولاتی شود که حوزه­ی کل تجربه­ی ممکن را تعریف می­کند و در­پی بنیادیابی برای شرایط چنین امکانی در فعالیت برسازنده­ی ذهن استعلایی است، آنچه که از آن در نظم اشیای فوکو به مثابه «خودشیفتگی استعلایی» یاد شده­است (به نقل از دریفوس و رابینو، 1389: 183). مسأله­ی تغییرات رخ­داده در تعبیرهای تاریخی از فلسفه­سوژه به اختصار در فصل دوم مطرح خواهد شد، اما آنچه در این مرحله ذکر آن ضرورت دارد، توجه دادن به وجوه پروبلماتیک فلسفه­ی سوژه­ای است که در دل گفتمان­های مختلف جهت مطالعه­ی پیکره ها یا مختصات خاصی از دانش به­کار می­رود. این فلسفه­ی سوژه به ویژه اگر از جانب کارگزاران همان پیکره­ی دانش به­کار برده می­شود، نمی­تواند بی توجه به ویژگی­های هستی شناسانه و معرفت­شناسانه­ی آن قلمرو خاص دانش باشد.

 

مثال­هایی که در ادامه از توصیفات تاریخی راجع به مطالعات فرهنگی در ایران خواهد آمد، موید چنین مشکلاتی است، به نحوی که این توصیف­ها از سویی یا گرفتار همان «خودشیفتگی استعلایی» یا وجه انسان­شناختی گفتمان خود هستند و پیاپی به مقوله­بندی­ها، تقسیمات و خط­کشی­هایی استعلایی روی می­آورند که به واسطه­ی آنها حقیقتی چموش راجع­به آن پیکره­ی دانش را که همواره از دست­شان می­گریخته است، به کف آورند ، یا آنکه در نوعی نوسان حل ناشده میان توصیف و تجویز گرفتار آمده اند و بنابراین توصیف­های تاریخی­شان را پیاپی به تجویزها و مباحث هنجاری خود می­آلایند، یعنی از پیش، پیکره یا قلمرویی از دانش را با برخی ویژگی­ها و مشخصات، پیش­فرض می­گیرند؛ حال آنکه مشخص ساختن مختصات و چگونگی ممکن­شدن این پیکره­های دانش به­طور عام و مطالعات فرهنگی به­طور خاص با این دست قاعده­گذاری­ها و تبیین­های ماقبل تجربی نه میسر و نه سودمند خواهد بود. با این اشاره­ی ضروری، مثال­هایی در ادامه مطرح می­شوند.

 

وی همچنین می نویسد:

 

برنامه­ی جامع آن در قالب حوزه­ای جدید برای اولین بار در دانشکده­ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران با همکاری اساتیدی چون دکتر تقی آزاد­ارمکی، دکتر یوسف اباذری، دکتر حمید عبداللهیان و با همکاری دانشجویان و علاقه­مندان به مطالعات فرهنگی مطرح و در نهایت به صورت رشته­ای آموزشی درآمد (همان: 202).

 

خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

می­توان همچنان نمونه­های متعدد دیگری از این دست گزاره­ها را در این متن شاهد آورد، با این­حال مخاطب چنین گزاره­هایی این­گونه خواهد پنداشت که مطالعات فرهنگی در ایران، قلمرویی از دانش است که این چنین، در گزاره­های پیوسته، اندیشیده­شده و تماماً سنجیده سربرآورده و دستورکارهای خود را که آنها نیز در بیان نویسنده­ی کتابِ اشاره­شده، جای چند و چون چندانی ندارند مستقر ساخته است. وی پیاپی موارد بسیاری را در نوشته­ی خود پیش­فرض می­گیرد از جمله آنکه مطالعات فرهنگی به نحوی «شفاف­تر» در دانشگاه تهران پیگیری شده­است، یا آنکه «بیشتر دانشجویان رشته­های علوم انسانی و اجتماعیِ علاقه­مند به این رشته، با مفاهیم، نظریه­ها، چالش­ها و منابع مهم در قالب کتاب و مقالات و در حوزه­ی مطالعات فرهنگی آشنایی دارند» (همان: 204). این پیش­فرض گرفتن و توصیف مختصات و نحوه­ی ممکن­شدن پیکره­ای از دانش البته امر عجیبی نیست، اما پرسش بنیادین اینجاست که این توصیف از کجا برمی­خیزد؟ حاصل چه ملاحظات معرفت­شناسانه و هستی­شناسانه یا کدامین تعبیر از فلسفه­ی سوژه یا مناسبات تاریخی و فرهنگی است؟ آیا خطوط تنش و امور اقتضایی جایی در این مجموعه­ی توصیفات نمی­توانسته داشته­باشد؟

 

وجه تجویزی این توصیف­ها نیز کراراً در نوشته­ها و گفته­هایی که در این رابطه در دسترس هستند مشاهده می­شود. برای مثال مهری بهار می نویسد:

 

مطالعات فرهنگی در ایران را نمی­توان به پیشنهاد میلنر، نوعی مداخله­ی سیاسی در سایر رشته­های دانشگاهی دانست، بلکه به نظر مولف، مطالعات فرهنگی نوعی مطالعه­ی بین­رشته­ای است. در برخی اوقات فرارشته­ای است و بر مبنای موضوعی جدید تعریف شده است. بر این اساس، مطالعات فرهنگی را نمی­توان از یک­سو حریف یا دشمن جامعه­شناسی دانست و از سوی دیگر تنها نمی­توان سویه­ی سیاسی آن­را برجسته نمود و یا به گفته­ی دیورینگ تحلیل­های مطالعات فرهنگی را تحلیلی همراه با تعهد سیاسی تعبیر نمود (1390: 207).

 

همانطور که مشاهده­ می­شود، در اینجا تجویزهایی راجع به مطالعات فرهنگی در ایران و دستورکارهای آن انجام پذیرفته است، بی­آنکه ربطِ میان توصیفات صورت پذیرفته با تجویز مذکور مشخص گردد یا آنکه نسبت این رویکرد تجویزی با درک از نظریه و تعهد سیاسی در مطالعات فرهنگی مشخص شده باشد.

 

مطالعات فرهنگی از حدود دهه­های 50 و 60 میلادی شکل گرفت و حوزه­ای بود که به­شدت سعی داشت خود را متمایز کند. مقاصد و اهداف این نظریه در باب امر اجتماعی، کاملاً با ابعاد این بحث در جامعه­شناسی متفاوت بود. مهم­تر اینکه چهارچوب تفسیری و شناختی که مطالعات فرهنگی از آن منظر به جهان می­نگریست، با جامعه­شناسی کاملاً متفاوت بود. در بستری که مطالعات فرهنگی آن­را ایجاد کرد، اما بسط دهنده­ی آن نبود، بحث­های نظریه­پردازی پست­مدرن مطرح شد و به­طور مشخص کارهای کسانی چون فوکو. فوکو در کارهایش به گونه­ای جدید از معرفت­شناسیِ جامعه­شناسی اشاره کرده و به همین دلیل، نام­های دیرینه­شناسی و تبارشناسی را برای آنها برمی­گزیند و نه اصطلاحات معمول جامعه­شناختی را (همان).

 

بسیاری از روایت­ها راجع به CCCS، از ماجرای پدران بنیادگزار مطالعات فرهنگی، سریعاً به جانبِ گروه­های کاری میانه های دهه­ی 1970 می جهند. آنها چیز مهمی را در روایت خود نادیده می گیرند؛ آنچه را که مارک هیوارد با من در میان گذاشت: رویه­های تکه­تکه و ازهم گسیخته­ای که از دلِ آنها پروژه به هم پیوست (2013: 849).

 

او سپس می افزاید: «امروزه تاریخ های متداول و مرسوم، نه تنها منازعات را نادیده می­گیرند، بل معبرهای نامستقیم، مسیرهای ناکام مانده، بن­بست­ها و نیز مسیرهایی که در برهه­هایی خاص دنبال شده یا از پیگیری­شان صرف­نظر گردیده را مدنظر قرار نمی­دهند» (همان). در همین راستا، شاید بتوان با اتهام معروف فوکو به مورخان در «دیرینه­شناسی دانش» همنوایی کرد که مورخان را متهم به «نجات استیلا و اقتدار سوژه و پاسداشتِ دو صورت همراهِ هم یعنی انسان­شناسی و انسان­گرایی علیه تمامی اشکال واسازی و انحراف از معیار» می کند (فوکو، 1388: 29) تا آنکه نوعی از کلیت­بخشی هگلی همچنان پایدار بماند. نقد معرفت­شناختی فوکو از کاربستِ تاریخ در نزد مورخان و حمله به نفس مطمئنه­ای که در قبال «زمان» می پرورانند و مدعی اعاده­ی وحدتی بازسازی شده در گذر زمان می گردند و گسست­ها و تناقضات موجود در تاریخ را با بدست دادن درکی متعیّن از آن و چه بسا مستحیل ساختنِ گذشته در دل حال و آینده می­پوشانند، حائز  اهمیت بسیاری است.

 

برمبنای نکات به میان آمده و مثال­های ذکر شده، می­توان پروبلماتیک تحقیق حاضر را این­گونه صورت بندی کرد: تحقیقی که به چگونگی ممکن­شدن مختصات مطالعات فرهنگی در ایران می­پردازد، اما پاسخ این پرسش را نه در ساحتی تجویزی یا استعلایی و نه در ساحتی ساختارگرایانه، بل در ساحتی تبارشناختی جست­و­جو می­کند. ما در پی آن هستیم که مختصات مطالعات فرهنگی در ایران را از رهگذر مطالعه­ی آنچه باعث شده­است که چنین پیکره­ای از دانش پدیدار شود، آن هم­آیندی­های تاریخی و مناسبات قدرت  که پدیداری این مختصات را ممکن می­سازند، تعیین کنیم. در واقع پرسش از چگونگی و چیستیِ ممکن گشتن مطالعات فرهنگی در ایران، پرسشی است تاریخی و پاسخگویی به آن نیازمند رسیدن به تحلیلی است که بتواند سوژه را در درونِ تعبیری تاریخی توضیح دهد[1]. در تحقیق حاضر خواهیم کوشید این شیوه­ی خاص تحلیل تاریخی را که در مطالعات فرهنگی به «تحلیل هم­آیندی2» موسوم است معرفی کرده، تفاوت­ها و شباهت­هایش با دیرینه­شناسی و تبارشناسی فوکویی و نیز نظریه­ی گفتمانی لکلائو و موف را مشخص ساخته، و از آن برای به دست دادن تعبیری تاریخی از چیستی و چگونگی ممکن شدن مطالعات فرهنگی در ایران و مختصاتی که برپاداشته و پیامدهایی که به­همراه آورده است استفاده کنیم.

 

بنابراین ما بر­خلاف درک آشنا از توصیف­گریِ تاریخی، هیچ مفروضه یا موضوع پیشاپیش ثابت و قاطعی را در بحث از مختصات مطالعات فرهنگی در ایران پیش نمی­کشیم. گرچه تاکنون برخی تلاش­ها برای به­دست دادن روایتی ارزیابانه از تجربه­ی مطالعات فرهنگی حول برخی موضوعات صورت گرفته است، اما این تلاش­ها پیشاپیش محک یا سنجه­ای تجویزی را برای ارزیابی تجربه­ی مذکور – سنجه­ای همچون: «سودمند­بودگی» (رک به: حاج­محمد­حسینی، 1390) – پیش فرض گرفته­اند و از آنجایی که کاربست این سنجه­ها پیش از حصول درکی «تاریخ»ی از تجربه­ی مطالعات فرهنگی در ایران صورت پذیرفته است، بنابراین نتوانسته­اند ربط وثیقی میان سنجه­های­شان و آن تعارضات، کشاکش­ها، معبرهای غیرمستقیم، مسیرهای ناکام­مانده، بن­بست­ها و امور واگذاشته­شده به قلمرو مازاد برقرار کنند، چرا که شناسایی و ملاحظه­ی این موارد هنگامی میسر می­گردد که تجربه­ی مذکور با درکی که از «تاریخ» در همه­ی این سالها در مطالعات فرهنگی پرورانده شده است و به فهمی پویا و برهه­ای از کشاکش­ها و تعارضات راه می­دهد، همراه گردد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...