قرن بیست و یکم دوره ی جهانی شدن فرهنگی در عرصه های بین المللی است. اگر اواخر قرن گذشته، اروپا در مسیر یکی شدن اقتصادی و مرزهای سیاسی به موفقیت دست یافت، این عصر، سخن از یکی شدن فرهنگی است. تمامی این تغییرات رویکردی، از کشورهای صنعتی آغاز و به کشورهای جهان سومی ختم می گردد و نیز در این عرصه ها معمولا کشورهای جهان سوم، نقطه آسیب محسوب می شوند.
اصطلاح ” کشور در حال گذر ” برای توصیف کشورهای جهان سوم، سخن از آدمی آشفته و بی نظم است که با شتاب بسیار می دود و در رسیدن او نیز، تضمینی وجود ندارد ( محسنیان راد،15:1389 ).
به نظر می رسد نسخه های پیچیده شده ی غیربومی، برای کشورهای دیگر کارگر نیفتد و برای هر کشوری باید از درون فرهنگ و بستر تجربیات او نسخه نوشت و امید به ترقی داشت.
در بازار امروز پیام ارتباطی، ” چه می گوید ” بسیار مهم تر از ” چه کسی می گوید ” است ( همان:28 ). اما به نظر می رسد در حوزه ” بازار پیام فرهنگی ” این هر دو مهم است؛ این که چه کسی، چه می گوید.
مردم شناسان بر این باورند معنی در ذهن به ظهور می رسد و از رفتار فرد سر برمی آورد. در تعریف معنی ر.لینتون بیان می کند، « معنی مجموعه ای از خصایص فرهنگی مرکب از پیوندهایی است که هر جامعه ای به آن نسبت می دهد. این گونه پیوندها ذهنی اند و غالبا جنبه ناهشیارانه دارند و فقط به طــور غیر مستقیم در رفتــار آنان متجلی می شــونـد » ( همان:66 ).
در همین رابطه می توان به همان داستان معروف اختلاف معنی سگ در ذهن یک زوج اشـاره کرد. زبان این زن و شوهر یکی است، هر دو برای واژه سگ در دفتر لغت معنی خود، یک معادل را دارند ولی معنی سگ برای این هر دو متفـاوت است یعنی در حافظـه درازمدت آن ها، معنـی متفاوت نسبت به یکـدیگــر نگه داری می شود.
ویلیام بی من به نقل از تـرنـر می نـویســـد: « نمــاد[1] چه عینی و چه انتــزاعی، از نظـــر کارکــردی، ســازوکـاری است که در چـارچـوب یک نظام فـرهنگی، پـدیـده هـایی ملموس و عینی را به ” معـانی ” مربوط می ســـازد » ( همان ). اصطلاح نماد و نشانه در حوزه فلسفه زبان، زبانشناسی، ارتباطشناسی و هنر بیش تر کاربرد دارد ( همدانی، منبع اینترنتی ) که به اعتقاد محسنیان راد، نماد خود عامل زایش فرهنگ است آن جایی که پدیده های ملموس و عینی را در چارچوب یک نظام فرهنگی به معانی مرتبط می سازد. همان طور که اشنایدر فرهنگ را، نظامی از ” نمادها و معانی ” تعریف کرده است ( محسنیان راد،68:1389 ).
در همین رابطه می بینیم که در ساخت کارتون ها و نوشتن شخصیت های قهرمانی، برای انتقال پیام و معنی مورد نظر برای مخاطب کودک بیش تر از نمادها و اشکال ملموسی استفاده می شود که برای کودک قابل هضم باشد. زیرا هنوز ذهن انتزاعی کودک شکل نگرفته است و معنی واژگان به درستی برای او قابل فهم نیست. و هر فرهنگی برای انتقال پیام خود از نمادهای فرهنگی – بومی خود کمک می گیرد. گروهی از ارتباط شناسان که اکثریت را هم در برمی گیرند معتقدند؛ « معنی از طریق پیام منتقل می شود – پس مـعـنی سوار بـر پیام قابل جا به جایی است – مـاننــد لیـنــدگرن، رایـت، لارسـن، مـــوریس و ولـــوند بــرگ » ( همان:69 ).
در بحث اسطــوره سازی بــرای کودک، مساله همذات پنـــداری او در مقابل اسطوره ها، بسیار حائز اهمیت است. همذات پنداری کودک نشان از پذیرش الگو از طرف او دارد. معمولا در همذات پنداری، فرد با اسطوره و قهرمان داستان یکی می شود و کاملا در آن شخصیت غرق می گردد. حال با این توضیحات، آیا همذات پنداری کودک ایرانی با اسطـــوره های کارتونی غیـربـومـی به معنای انتقال ” معنی ” به ذهن او نیست؟ در حالی که فرستنده و گیرنده از دو فرهنگ مجزا هستند. یا می توان این طور نتیجه گرفت که همذات پنداری یعنی همان تشکیل محتوای حافظه درازمدت موجود در هیپوکامپ مغز؟ دیوید برلو توضیح می دهد ” معنی ها در ما هستند نه در پیام “. ولی آیا برای کودک هم همین طور است؟ آیا نمی توان گفت معنی در کودک، در حال ساخت است و پیام هایی که به او می رسد در حال شکل دادن به معناها در ذهن او هستند؟
ناصر باهنر یکی از محققان در حوزه برنامه سازی برای کودکان، در پاسخ به همین پرسش که تفاوت مخاطب کودک با بزرگسال با توجه به رویکرد نظریه دیوید برلو، در چیست؟ پاسخ داد؛ این که گفته می شود معنا در ذهن مخاطب وجود دارد یک چیز عام است که هم برای مخاطب بزرگسال و هم مخاطب کودک صادق است. اما نوع معانی و حجم معنی در این دو نوع مخاطب تفاوت می کند . ممکن است یک کودک، معانی که دارد به لحاظ کمی مثلا 30 درصد یک بزرگسال باشد. ولی به هر حال کودک هم یک معانی همراه خود دارد. جریان شناخت گرایی در روان شناسی بر همین امر استوار است. معتقدند؛ برای شناخت انسان ها ( مخاطبان ) در حوزه دانش روانشناسی باید به سراغ چیز هایی رفت که آن ها درک می کنند یا درک کردند. یعنی شناختی که آن ها از پدیده ها و مفاهیم اطراف خود دارند. بنابراین ” معنا در ذهن وجود دارد ” در هر دو مخاطب صادق است. این در واقع یک مکتب است. مثلا در مورد مفهوم خدا؛ مفهوم خدا برای خردسال که فقط با خانواده و اطرافیان خود سر و کار دارد و حداکثر با مهدکودک، همان مفهوم پدر است. همان انسانی است که جنسش جنس مذکر است. می خورد، می آشامد و می خوابد. پس کودک هم یک مفهومی از خدا در ذهن خود دارد. اما بر اساس آن چیزی که در پیرامونش اتفاق می افتد. وقتی جلوتر بیاییم در دوره ابتدایی، مفهوم خدا تغییر پیدا می کند. بعضی بچه ها در این مقطع سنی می گویند خدا مثل نور است، مثل روح است. چون با مفهوم روح آشنا شدند یا حداقل چیزهایی در مورد آن شنیده اند. با نور و ویژگی ها و مختصاتش که فوق العاده است، آشنا شده اند. پس خدا را با معانی ذهنی خودشان که فرا انسانی است مقایسه می کنند. در این جا مفهوم خدا که کاملا انسانی و محدود است تبدیل می شود به مفهومی فرا انسانی. ولی هم چنان غیرمجرد است. در دوره ی نوجوانی و مقطع دبیرستان، دیگر فرد با توجه به قوتی که به لحاظ عقلانی پیدا کرده است، مفاهیم مجرد یا معانی مجرد را برای خدا به کار می گیرد. پس نوع معانی در مورد یک موضوع ( خدا ) متفاوت می شود. به همین ترتیب در مورد سایر موضوعات نیز این اتفاق می افتد.
در بحث انتقال پیام و معنا، و تفاوت آن بین کودکان و بزرگسالان، احتیاج به یک پژوهش جداگـانه ای ست که از حوصله ی این تحقیق خارج است. ذکــــر این نکته از قول محسنیان راد نیز لازم است که در مورد این مـوضـوع ( مخاطب کودک )، دانشگاه بیرمنگام سال هاست که به
خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir
امر تحقیق و پژوهش مشغول است. و از این نظر دانش مخاطب شناسی ما، عقب افتاده است. این در حالی است که شناخت مخاطب یکی از عوامل موفقیت در ارتباط برقرار کردن با مخاطب هدف است. در واقع مخاطب شناسی یکی از ابعاد مهم در علوم ارتباطات محسوب می شود که در کشور ما به آن اهمیت لازم داده نمی شود. حتا در ساخت برنامه های کودک و نوجوان، به شرایط سنی مخاطب توجه نمی شود و در پخش برنامه ها نیز زمان بندی درستی برای گروه های مختلف سنی دیده نمی شود.
در تحقیق حاضر با توجه به داده ها و اطلاعات به دست آمده، جای خالی اسطوره ها در محصولات فرهنگی مهر تایید خورده است. و مشکل اصلی به دو بخش مدیریت و هنرمند در حوزه کودک برمی گردد. به علت عدم تامین مالی و زمانی برای هنرمند و عدم برنامه ریزی مهندسی شده، باعث شده است که در بخش اسطوره های نوشتاری و به خصوص اسطوره های تصویری ما دچار ضعف بسیاری باشیم. هم چنین عدم خلاقیت و ابداع در هنرمند، پویایی در این حوزه را از بین برده است.
در فصل دوم این پژوهش ( مبانی نظری تحقیق ) در خصوص معنا و اسطوره ی مورد نظر توضیحات بیش تری ارائه گردیده است که به روشن شدن مساله کمک بیش تری خواهد نمود.
2-1 طرح مساله
با توجه به اهمیت الگوها در شکل گیری شخصیت و حیات فردی و اجتماعی کودک، می توان الگوها را به شکل مستقیم و غیر مستقیم، مربی کودکان دانست .فقدان الگوهای برخاسته از هویت ملی و مذهبی جامعه، منجر به بیگانه شدن کودکان شده، کودکانی که نسل جوان و آینده را ساخته و میراث دار فرهنگ آن جامعه محسوب می شوند. صالحی امیری در کتاب دیپلماسی فرهنگی می نویسد؛ هویت اصلی هر جامعه، فرهنگ آن جامعه است و بدون شناخت فرهنگ، ماهیت جوامع مختلف قابل دسترسی نخواهد بود ( صالحی امیری،15:1389 ). فرهنگ هویت دهنده است و در واقع رکن اساسی شخصیت و هویت انسانی ملت ها در فرهنگ و میراث تاریخی آن ها نهفته است ( همان:19 ). ناصر باهنر معتقد است، مفهوم هویت فرهنگی تا حد زیادی با میراث فرهنگی، آن چه که از گذشتگان به ارث رسیده است، ارتباط دارد ( باهنر،16:85 ). روح الامینی در کتاب خود زمینه فرهنگ شناسی می نویسد؛ افسانه ها، داستان ها، قصه ها، قهرمانان و اسطوره های هر قوم و ملتی، در ساخت و شناخت فرهنگ جامعه، از اهمیت بسیاری برخوردار هستند ( روح الامینی، 76:1388 ).
می دانیم فرهنگ ساخته اندیشه بشر، نسل به نسل منتقل می شود و هویت فرهنگی افراد جامعه را می سازد. این سینه به سینه شدن از راه زبان، خط، نقش و نگار، اسباب و ابزار و به ویژه در عصر جدید از طریق رسانه های جمعی صورت می گیرد. از دریچه ی نگاه جلال ستاری « فرهنگ به مثابه میراث، رودخــانه طویلی است که به دریاچه ی نسلی معین از افراد انسان می ریزد و به آنان، ارزش های اخلاقی و زیباشناختی و مرام ها و مسلک ها و تاریخ و نشانه ها و رمزها را منتقل می کند » ( ستاری،97:1385 ). ادوارد تیلر نخستین مردم شناسی که تعریف دقیقی از فرهنگ ارائه می دهد و در واقع مبدع مفهوم علمی فرهنگ است، می نویسد: ” فرهنگ یا تمدن مجموعه ای پیچیده از معرفت، عقاید، هنر، اخلاقیات، قوانین، آداب و همه ی قابلیت ها و عادات دیگری است که انسان چون عضوی از جامعه آن ها را می آموزد ” ( بلوکباشی،31:1388 ). فرانتس بواس از دیگر انسان شناسان معتقد است؛ هر فرهنگ معرف کلیتی خاص و منحصر به فرد است ( پهلوان،55:1378 ). وی در یکی از تحقیقات میدانی خود دریافت سازمان اجتماعی بیش تر از فرهنگ تاثیر می پذیرد تا از محیط طبیعی ( همان:52 ).
یکی از راه های انتقال فرهنگ، نمادسازی، اسطوره سازی و قهرمان پروری است. این الگوبرداری از بدو تولد انسان آغاز و تا آخرین ساعات عمر وی ادامه خواهد داشت و چون دوران کودکی، دوران حساس شکل گیری اصول بنیادی شخصیت اجتماعی است، گرایش به این الگوها و اسطوره ها بیش تر به چشم می خورد. شاید در این جا با مثالی ملموس موضوع روشن تر شود. مثلا رنگ لباسی که سوپرمن یکی از شخصیت های اسطوره ای برای کودکان، بر تن دارد شنل قرمزی است که نشان از ” خون اصیل ” و لباس بدن چسب آبی نشان از ” امیدی ” دارد که او برای انسانیت به ارمغان می آورد و ترکیب این دو رنگ که رنگ های پرچم کشور امریکاست نشان دهنده ی وطن پرستی آن ها می باشد ( دانسی،77:1388 ) . گفته می شود رابطه ی بین اسطوره، هنر و ادبیات بسیار پیچیده و درهم تنیده شده است. به طوری که هر یک در سرشت همدیگر تاثیر بسیاری داشته اند. بسیاری از اسطوره های مدرن چون فاست، دون ژوان و دون کیشوت در بستر ادبیات و هنر آفریده شده اند. و در واقع فضای تکاملی اسطوره، هنر و ادبیات است. از طرفی روایت های اسطوره ای مهم ترین و تاثیرگذارترین آثار در فرهنگ و تمدن است. شاهنامه، گرشاسپ نامه، خمسه، منطق الطیر، مهابهاراتا، رامایانا، ایلیاد و اودیسه و … خاستگاه های شاهکارهای کلامی، نمایشی، تجسمی و موسیقایی در فرهنگ های مختلف هستند ( پژوهشنامه فرهنگستان هنر،41:1388 ) و نیز ارتباط دهنده ی نسل امروز با نیاکان خود است. در واقع می توان گفت اسطوره ها نقطه ی اتصال ما با گذشتگان هستند و با کدگذاری ویژه ی خود به انتقال معنا، از انسان دیروز به مخاطب امروز می پردازد.
هر جا که در این تحقیق بحث از محصولات غیربومی می شود، بحث بر سر ارزش گذاری خوب و بد نیست. موضوع این است که آن ها بر اساس نمادهای فرهنگی خود می سازند و انتظاری که هر جامعه ای از سازندگان خود دارد. ولی ما هنوز نتوانسته ایم به این مرحله برسیم که در ساختن از نمادهای فرهنگی خود بهره ببریم که علاوه بر پذیرش کودکان ایرانی، کودکان سراسر جهان آن را بپذیرند و از آن لذت ببرند.
البته باید خاطر نشان ساخت، کارکرد فرهنگ و اسطوره متفاوت است. فرهنگ، عرصه گفت و گو است در حالی که اسطـوره حکم می کند ( ستاری،7:1389 ). به همین جهت ایدئولوژی و اسطوره به هم شباهت دارند. و نیز رولان بارت این دو را یکی می گیــرد. وی مدعی بود، نشانه توارود ذهنی یا ضمنی[2]، باید با عملکرد ایدئولوژی ( همان اسطوره ) هم ردیف قرار داده شود ( نرسیسیانس،1391 : 78-77 ).
به دلیل پایداری و اثر بخشی بلند مدت برنامه های فرهنگی، می توان گفت امروزه پیــروزی با فرهنگی است که بـــرای ترویج الگوهای کهن و غنی خود، سرمایه گذاری بیش تـــری کند تا بدان جا که حتا اسطوره ها و الگوهای خود را جهانی سازد. اگر سرمایه گذاری فرهنگی صورت نگیرد یا در حد معقول و مورد نیاز نباشد نباید از جوان – کودک دیروز – توقع رفتاری مطابق با ارزش ها و هنجارهای فرهنگ خودی داشت؛ زیرا ” سبک زندگی ” خود را به طور ناخودآگاه از فرهنگی دیگر الگوبرداری کرده است.
در این پژوهش قصد بر آن بود که ضرورت های مطرح کردن و ترویج رسانه ای الگوهای بومی برای کودکان ایرانی، همچنین راه های انجام دادن این کار از نگاه صاحب نظران و ارتباط گران حوزه رسانه ها، به ویژه افرادی که در حوزه کودک فعالیت دارند، مورد بررسی قرار گیرد. زیرا هنرمند، هم چون دانشمند و روشنفکر از عناصر تاثیرگذار در جامعه است و خاستگاه اجتماعی خاص خود را دارد ( ستاری،104:1385 ) . به عبارتی اسطوره نقطه ی مرکزی مثلثی است که یک ضلع آن ارتباط است. ادبیات و هنر البته ضلع های دیگر آن محسوب می شوند که بیش تر مورد توجه قرار دارند. ولی گردآورنده معتقد است؛ اسطوره ها در عصر ارتباطات نوعی حلقه ی پیوند دهنده از گذشته به امروز هستند که بدون این حلقه، شناخت از خود حاصل نخواهد شد. اسطوره ها به نوعی کانال ارتباطی ( رسانه ای ) سنتی برای انتقال پیام و معنای بشر دیروز به انسان امروز است.
هم چنین هنر در فضای دموکراسی فرهنگی بارور شـده و به شکوفه می نشیند. این فضــا، برای هــر کس امکان ” بخت آزمایی ” است تا هر چه در چنته دارد عرضه کند و زمانه بهترین داور است که پا بر کرسی قضاوت می گذارد. هر آن چه که در اذهان نشسته است مهر ماندگاری می خورد و هر آن چه که لیاقت مصرف روزانه یافته، از یادها پاک می شود ( همان: 113-112 ). این امر زمانی اهمیت بیش تری می یابد که دقت داشته باشیم با گسترش نظام آموزشی و رسانه های جمعی و به خصوص پدیده ی جدید قرن، رسانه های فرامدرن و فرا ارتباطی، دگرگونی هایی در این عرصه به وجود آورده اند که رویکردی نو را می طلبد.
اسطــوره های ایرانی، گنجینه ی ارزشمندی برای شناخت زندگی اجتماعی و فـرهنگی ما محسوب می شوند. آن ها شامل افسانه های شفاهی که سینه به سینه در قصــه ها، مـانـدگـار شــدنــد یا داستان های مکتوب باقی مانده از دوران قبـل از ورود اسـلام هـسـتـنـد؛ کتـاب هایی چـــون بنــدهشن، زنــد، هــومن ســن، درخـت آسـوریک و … ( روح الامینی،1388 :80-79 ). در واقع مجموع آن ها، فرهنگ یک اجتماع انسانی است که فرهنگ نیز خود شناسنامه ی آن جامعه محسوب می گردد.
در این پژوهش، منظور از کودک ایرانی، کودکـــی است که مشخصه های یک ایرانـــی را دارد و ایرانــی شامل ویژگی هایی است که از گذشته ی تاریخی کشور ایران، به فرد ارث داده شده است. تاریخی که با فراز و نشیب های بسیار، سرانجام یک سری ویژگی های خاص را در خــود پرورانیده و کودک ایرانی معاصر را وام دار آن ها ساخته است.
[شنبه 1400-05-16] [ 08:51:00 ق.ظ ]
|